معنی گذشت و عفو

حل جدول

گذشت و عفو

بخشش


گذشت

عفو


عفو

بخشودن، گذشت

فرهنگ عمید

گذشت

[مجاز] گذشتن، گذر کردن: هر که نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲)،
[مجاز] بخشش، بخشایش،
[مجاز] صرف ‌نظر کردن از چیزی،
* گذشت داشتن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو و بخشایش داشتن،
* گذشت کردن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو کردن، بخشودن،

عربی به فارسی

عفو

عفو عمومی , گذشت , عفو عمومی کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشیدن , معذرت خواستن

فرهنگ فارسی هوشیار

گذشت

‎ (اسم) گذشتن عبور، سپری شدن مرور (زمان) : هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد زهیچ آموزگار. (رودکی)، بخشایش عفو، بلند همتی جوانمردی: شماها نمیدانید چه شیرین است وقتی آدم میتواند گذشت داشته باشد فدارکاری کند، (اسم) راه گذرگاه، جز بجز صرف نظر از (گذشت از. . . از گذشت. . . ) : ای شرع پروری که گذشت از جناب تو دولت بهر دری که رود ایرمان بود. (کمال اسماعیل) از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی عالم دین را نیارد کس معمر داشتن. (سنائی)، آن سوی آن طرف آن جانب: گذشت دریای شور مکه معظمه است. (یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه معظمه است)، (اسم) گذشته رفته: گذشت برگشت ندارد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گذشت

اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم‌پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطی‌گری، سپری، گذر


عفو

اغماض، بخشایش، چشم‌پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن،
(متضاد) انتقام

لغت نامه دهخدا

گذشت

گذشت. [گ ُ ذَ] (اِ) راه. (اوبهی) (برهان) (جهانگیری). راه و گذرگاه. (غیاث):
بشد گیو با خستگان سوی کوه
ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه
سبک خستگان را سوی دژ کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
چنین گفت کاین کوه سرخان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
طلایه ز کوه اندر آمد به دشت
بدان تا بر ایشان نیابد گذشت.
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 4 ص 897).
|| (ق) پس و بعد. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). در مقام غیر و جز هم استعمال میشود. (برهان).غیر و سوای. (آنندراج):
ای شرع پروری که گذشت از جناب تو
دولت بهر دری که رَوَد ایرمان بود.
کمال اسماعیل (دیوان چ بمبئی 1307 هَ. ق. ص 115).
جز کتاب اﷲ و عترت ز احمد مرسل نماند
یادگاری کآن توان تا روز محشر داشتن
از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن.
حکیم سنایی (ازآنندراج).
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آنچنان در بهشت.
خواجه گنجوی (از آنندراج).
گذشت از پرستیدن کردگار
بجز خواب و خوردن ندارند کار.
نظامی (از آنندراج).
گذشت از شما کیست از دام ودد
که دارددر این دشت مأوای خود.
نظامی.
|| کنایه از قطع شدن نفس آخرین آدمی زاد است. (برهان). || آن طرف (یعنی گذشته از): گذشت دریای شور مکه ٔ معظمه است، یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه ٔ معظمه واقع شده است. (آنندراج). || (مص مرخم، اِمص) گذشتن. عبور کردن. (برهان). || (فعل ماضی) ماضی گذشتن بمعنی عبور و ترک دادن هم آمده است که از ترک و تجرید باشد و تجاوز از گناه وتقصیر را نیز گویند، یعنی دیگر این کار نمیکند و مآل این دو معنی یکی است چه هر دو را غرض ترک دادن باشد. (برهان). || (اِمص) بخشش. بخشایش. انفاق. ترک. بذل. هبه. بخشیدن وامی. || جوانمردی. || صرف نظر کردن. اغماض. عفو. بخشیدن سوء ادب در گفتار یا کرداری: مرد باید گذشت داشته باشد، آدم باید گذشت داشته باشد. || مضی. مرور. گذشت زمان:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی.
تا همگان برگذشت روزگار مسلمان شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117). || (ن مف) رفته. گذشته: گذشت آنچه گذشت. گذشت برگشت ندارد. || با پیشوند سر آید و معنی حکایت و داستان و افسانه دهد:
نبشته بر این هر دو آلوده طشت
چو خون سیاوش بسی سرگذشت.
نظامی.
طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند از آن سرگذشت.
نظامی.
|| با حرف اضافه «از» آید و معنای استثناء دهد:
کنم مدیح کریمی که از گذشت حرم
جز آستانه ٔ او قبله ٔ خلایق نیست.
سوزنی.


بی گذشت

بی گذشت.[گ ُ ذَ] (ص مرکب) (از: بی + گذشت) بی اغماض. کم عفو. که هیچ عفو و اغماض ندارد: دشمنی بی گذشت داریم. آدمی بی گذشت است. (یادداشت مؤلف). || مردی بی گذشت، بخیل. (یادداشت مؤلف). رجوع به گذشت شود.


عفو

عفو. [ع ُ ف ُوو] (ع مص) ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عَفْو. رجوع به عفو شود.

عفو. [ع َف ْوْ] (ع اِمص) ساقط کردن عذاب. و مغفرت پوشاندن جرم است برای محافظت از عذاب شرمزدگی و رسوائی، و عفو را صفت کسی قرار می دهند که توانائی انجام دادن عمل مقابل آن را داشته باشد. (از اقرب الموارد). ترک عقوبت گناهکار. آمرزش. بخشش.گذشت. (ناظم الاطباء). ترک کردن عقوبت گناه در حالت قدرت، و این مقابل انتقام است. (آنندراج). عبارت است از آنکه بر نفس ترک مجازات بدی یا طلب مکافات به نیکی با حصول قدرت و تمکن از آن آسان بود. (از نفائس الفنون از حکمت مدنی). آسان بودن بر نفس ترک مجازات به بدی یا طلب مکافات به نیکی با حصول تمکن از آن و قدرت بر آن. (فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 79). عفو آن است که از بدی درگذری و در ازای بدی بدی نکنی و عفو و بخشش کنی به حکم «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ». (فرهنگ مصطلحات عرفاء از مصباح الهدایه). بخشایش. گذشت. آمرزش. (فرهنگ فارسی معین): خذ العفو وأمُرْ بالعُرف و أعرض عن الجاهلین. (قرآن 198/7)، عفو را بگیر و به امر شایسته امر کن واز نادانان روی بگردان. بزرگان... بغنیمت داشته اند عفو چون توانستند که به انتقام مشغول شوند. (تاریخ بیهقی ص 164). اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... محروم گرداند مرا از عافیت در دنیا و از عفو در آخرت. (تاریخ بیهقی ص 319). ترا گناهی است بزرگ و الا توبه کنی و به دین اجداد و آباء خویش بازآیی تا عفو یابی. (تاریخ بیهقی ص 340). هیچ مشاطه ای جمال عفو... مهتران را چون زشتی جرم... کمتر نیست. (کلیله و دمنه)
وگر رنگ عفوش پذیرد بیابان
چو دریاش نیلوفرستان نماید.
خاقانی.
گر بد دارد و گر نکو او داند
گر جرم کند و گر عفو او داند.
خاقانی.
وزفراوان ابر رحمت ریخته باران فضل
رانده ای را بر امید عفو شادان دیده اند.
خاقانی.
مرا عفو کن زانکه نزدیک تو من
بجز عفو تو عذرخواهی ندارم.
عطار.
که به عفو از گناه پاک شوی. (گلستان).
برفت سایه ٔ درویش و سترپوش غریب
بپوش بار خدایا به عفو ستارش.
سعدی.
خطای بندگان باید به هرحال
که تا پیدا شود عفو بزرگان.
جوهری هروی.
چون گنه کاری که هر ساعت از او عفوی برند
چرخ سنگین دل ز من هردم کند یاری جدا.
میرزا صائب (از آنندراج).
- امثال:
العفو عند القدره، عفو و گذشت هنگام قدرت داشتن بر انتقام نیکو است: چه نیکو است العفو عندالقدره. (تاریخ بیهقی ص 126). بزرگان گفته اند العفو عند القدره. (تاریخ بیهقی ص 164). مرد آن است که گفته اند العفو عند القدره به کار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177).
در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
- رقم عفو یا قلم عفو کشیدن، از گناه کسی درگذشتن. بخشودن. (از فرهنگ فارسی معین):
عدل است اگر عقوبت ما بی گنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا.
سعدی.
من نگویم که طاعتم بپذیر، قلم عفو بر گناهم کش. (گلستان).
- عفو خصوصی، عبارت است از عدم اجرای تمام یا قسمتی از مجازات که به دستور رئیس دولت برای تعدیل احکام شدید جزائی یا تشویق محکومینی که در دوره ٔ اجراء مجازات حسن سلوک داشته اند، واقع می شود. این عفو دارای مشخصات ذیل است: الف - حکم قطعی محکومیت باید صادر شده باشد، بهمین جهت محکومین غیابی نمی توانند مشمول این قسم عفو قرار گیرند. ب - قانون خاصی برای این عفو لازم نیست، بلکه قوانین عادی و جاری کشور آن را پیش بینی نموده است. ج - این قسم عفو تمام آثار جرم را از بین نمی برد، یعنی محکومیت مزبور می تواند باعث تحقق «تکرار جرم » شود و نیز محرومیت از حقوق اجتماعی را از بین نمی برد. (از فرهنگ حقوقی).
- عفو عمومی، درگذشتن ازگناه همگان، و آن وسیله ای است که معمولاً پس از وقوع انقلابات سیاسی و بحرانهای اجتماعی و اتفاقات غیرعادی (که عده ٔ زیادی در مقاصد معینی شرکت داشته اند) برای خاموش کردن محرکین آن و محو آثار انقلاب بعمل می آید، و ممکن است کلی بوده و یا ناظر به جرائم سیاسی، مطبوعاتی، مالی، نظامی و غیره باشد. این قسم از عفو دارای مشخصات زیر است: الف - عفو عمومی ممکن است قبل از محاکمه و صدور حکم قطعی و بعد از آن صادر شود (به خلاف عفو خصوصی). ب - برای عفو عمومی قانون خاصی در یک یک موارد آن لازم است (به خلاف عفو خصوصی). ج - در عفوعمومی معافیت از مجازات بطور قطعی است نه به طور مشروط. د- عفو عمومی تمام آثار جرم را از بین می برد (یعنی جنبه ٔ غیرقانونی و جرم بودن را سلب میکند، به خلاف عفو خصوصی). هَ - متهم در مورد عفو عمومی حق نداردبرای اثبات بی تقصیری خود دعوی را (بعد از صدور فرمان عفو عمومی) تعقیب نماید. و- اگر حکم محکومیت قطعی و قسمتی از آن اجرا شود، عفو عمومی قسمت باقیمانده را تعطیل می کند. اگر مجازات غرامت باشد به عقیده ٔ عده ای از حقوقدانان باید به محکوم علیه مسترد شود. ز - حکم محکومیت در موارد عفو عمومی مانع استفاده ٔ محکوم علیه از تعلیق مجازات نیست. ولی عفو عمومی به حقوق اشخاص ثالث ضرر وارد نمی کند و محکوم علیه بوسیله ٔ مجنی علیه یا ورثه ٔ او تعقیب می شود. (فرهنگ حقوقی).
|| شهادت بی خواهش مدعی: فانه أقر له عفوا أنه رسول ابن الفرات اًلی ابن ابی الساج. (یاقوت) (معجم الادباء). || أعطیته عفوا؛ بی سؤال و بی خواست او را دادم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِ) پاک ترین مال. و معظم آن. (منتهی الارب). حلال ترین و پاکترین مال. (از اقرب الموارد). || برگزیده و أجود هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || نیکوئی و احسان. (منتهی الارب). معروف. (اقرب الموارد). || چراگاه نیکو. || باقی مانده ٔ آب بعد نوشیدن. (منتهی الارب). آبی که از «شاربه» و صاحبان آب نهر، باقی بماند و بدون مزاحمت و تکلف گرفته شود. (از اقرب الموارد). || شهری که در آن علامت ملک احدی نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جائی که پاسپر کسی نشده. (منتهی الارب). زمین «غفل » و موات که گامی در آن ننهاده باشند و آثاری در آن نباشد. (از اقرب الموارد). || خرکره. (منتهی الارب). جحش. (اقرب الموارد). عِفو یا عُفو. ج، عَفوهو عِفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آسان و سهل از هر چیزی. (منتهی الارب). || فضل و باقیمانده. (از اقرب الموارد). || باقیمانده ٔ مال از نفقه و خرجی، که بخشیدن آن سبب تنگدستی صاحبش نمی گردد. (از اقرب الموارد). آنچه از هزینه افزون آید. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح شرع، آنچه از حد نصاب زائد آید. (کشاف اصطلاحات الفنون): و یسألونک ماذا ینفقون، قل العفو... (قرآن 216/2 و 219). از تو می پرسند چه چیز انفاق کنند. بگو «عفو» و فاضل از قوت را.

فارسی به عربی

گذشت

عفو، مغفره، اِجْتازَ، إِجْتَسَرَ

فرهنگ معین

عفو

(مص م.) بخشودن، گذشت کردن، (اِمص.) بخشایش، گذشت. [خوانش: (عَ فْ وْ) [ع.]]

فرهنگ فارسی آزاد

عفو

عَفُوّ، بسیار بخشنده- بسیار عفو کننده (از صفات الهی است)،

معادل ابجد

گذشت و عفو

1582

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری